Hard Time



بدترین حالت روحی وقتی است که شما در خودتان به وحدت و اشتراک نرسیده باشید. سر در گم و نادم و نامشخص از اینکه چه هستید و چه می شوید و چه خواهید شد و . این پراکنده نویسی و پراکنده گویی و پراکنده فکر کردن ها آدمی را دچار فروپاشی و بحران شخصیتی می کند و رسما جنون به شما می دهد.

 

شاید برای قشر نخبگانی و فرهیخته این حالت یک دلیل مشخص دارد: هوش و ذکاوتی سرشار که هر چیزی را می فهمند و به راحتی استعداد هر چیزی را پیدا می کنند. دقیقا به مثابه سلول های بنیادی که سلول هایی هستند که قابلیت تمییز و تکامل به هر نوع سلولی را دارند. بسیار عجیب و غریب است.

 

در همین میان این مرض لاعلاج گردن قشر فرهیخته ی کتابخوان را می گیرد، آن دسته از عزیزانی که بسیار کتاب خوانده و می خوانند و دایره گسترده ای از تخیلات و ذهنیات برای خود به وجود می آوردند و این کتابخوانی شان هیچ گونه موضوعیت و شاخه اصلی و متمرکز ندارد. از هرچیزی و از هرکجا چیزی را خواندن یک مصیبت است که بسیاری به آن گرفتار می شود و راه بازگشتی نیست و چون در این راه مرشدی نیست نجات پیدا نخواهید کرد. و زندگی تان در چند قطبی ها نابود می شود ، بیچاره می شوید، همه ی زندگی تان تحت تاثیر قرار می گیرد.

 

دوستان من

این تذکر را برادر کوچکتر خود به خوبی درک کنید و عمل فرمایید. ابتدا استعداد خود را کشف کنید و در جاهایی که بسیار استعداد دارید و یا حتی بسیار علاقه مندید سرمایه گذاری کنید و در خواندن و مطالعه و زندگی کردن بر اساس همان نوع تفکر و سبک زندگی به پیش بروید. زندگی تان دائما جابجا نکنید برای رسیدن به حقیقتی که هیچ گاه به آن دست نمی یابید. معلم دوران راهنمایی م هر جلسه می آمد و در ابتدای جلسه بلا استثنا می گفت : در سه موضوع و انتخاب دقت کنید که یکبار بیشتر فرصت ندارید و امکان بازگشت ندارید: رشته ای که می خواهید درس بخوانید و ادامه تحصیل بدهید - همسری که می خواهید برگزینید - عقیده و تفکری که به آن ایمان می آورید.

خدا رحمت ش کند که چند ده بار گفت ولی چه اندکند عبرت پذیران عالم.


این مطلبی را که نوشتم بخوانید و قبض و بسط دهید و نظراتتان را بگویید.

جهان هستی ابدا بر اساس نظم شکل نگرفته و نظمی در آن موجود نیست، چیزی که شما امروز شاهد آن هستید رام شدم بر اساس اصل تطابق پذیری است. به این معنا که اگر می بینید ماهی در دریاست و در خشکی نیست به این خاطر است که ماهی اصلا نمی توانسته در خشکی حضور پیدا کند. اگر موجودی را در مکانی خاص می بینید دلیل بر نظم نیست بلکه مدلل بر این حقیقت است که غیر آن حالت ، امکان تطابق پذیری نداشته و یا قدرت ادامه حیات و توارث نسل را بسیار کاهش می داده است.

 


هرچند با توجه به تجارب و حوزه ی تحصیلی م به قطع و یقین برای من روشن است که آمریکا و کشورهای جهان اول به واکسن کرونا دست پیدا کرده اند اما در این مورد چند نکته را عرض می کنم:

۱- واکسن کرونا به دلیل تغییرات مکرر در ژنوم مربوط به خاصیت آنتی ژنیسیته آن و وابستگی به نوع منطقه ، نمیتواند دارو و واکسن مشابه و واحد داشته باشد.

۲- واکسن کرونا برای طراحی نیاز به سه فاکتور اساسی دارد:

الف) سوپر کامپیوترها برای انجام داکینگ مولکولی قوی و دقیق برای محاسبه و اندازه گیری لیگاند،بلاکر، پپتید یا هر عامل آنتی بادی گونه برای مقابله با آنتی ژن آن  
ب) تجهیزات آزمایشگاهی قوی از جمله هود سطح سه و چهار

ج) تکنولوژی بالا برای سنتز و سکانسینگ

هر کشوری یکی از این سه عامل را نداشته باشد نمی تواند تولید کننده باشد. من کشورما قطعا نمی تواند تولید کننده یک واکسن آبرومند و واقعی و درست و حسابی باشد. اسیر خبرگزاری و خبرچینی و خبرسازی ها نشوید.

 

۳- اوضاع به گونه ای است که اولین تولید کننده واکسن در واقع اولین مضنون حمله بیولوژیک محسوب می شود.

۴- حمله بیولوژیک خواندن کرونا از نظر من مورد تایید است و صد البته بانی آن چین می باشد نه هیچ کشور غربی

۵- واکسن تولید شده اما هر کشوری با توجه به ت های خود این داستان را پیگیری می کند چرا که کاهش تعداد افراد پیر و سالخورده و مستمری بگیر و از کار افتاده و همچنین ژن ها و افراد ضعیف همچین بد هم نیست و باری از هزینه های حکومتی بر می دارد. پس فکر نکنید کسی به فکر شماست . مراقب خودتان باشید.

۶- تحت تاثیر اخبار فیک که فلانی و بهمانی کرونا گرفته اند یا مشکوک اند یا در قرنطینه اند قرار نگیرید . تا کسی نمرده باقی داستان ها دروغ است.

۷- این بیماری نشان داد که ارگان های موازی و وظیفه مند ما از وزارت بهداشت تا سازمان پدافند غیر عامل و ارتش و سپاه چقدر بر اساس حق و حقیقت در این خصوص عمل می کنند. پس این راستی آزمایی نشان داد همه ی این ها به میزان بسیاری دروغ می گفتند و این داستان را به گردن مسائل امنیتی و مسائلی چون انتخابات و راهپیمایی انداختند. در این خصوص من مطمئن هستم که شخص آقای ای به هیچ وجه در خصوص هیچ امری نه مماشات دارد و نه تقیه پیش می گیرد بلکه متاسفانه افراد نزدیک ش آمار و اطلاعات غلط می دهند.

۸- در ارگان های موظف در قبال این اتفاقات بیولوژیک افراد متعهد و متخصص بسیار کم و اندک ند و این به خاطر گزینش غلط و استخدام های حرف حدیث دار است.

۹- از معاونت بیوتروریسم واجا غافل نشوید ، گزارش دهی این بخش جزو وظایف ایشان هست.

۱۰- هنوز هم من عظمی در ویرایش و انجام امور مثبت نمی بینم، علت: پیر بودن مدیران و تصمیم گیرندگان و صد البته کم سواد بودن ایشان در زمنیه های مرتبط. تنها حرف های ترجمه شده توسط کارشناسان را از بر می گویند.

۱۱- عجب بخور بخوری است! بله در این میان هم هستند که نان در خون مردم می زنند و شاید خدماتی می دهند اما بیشتر هدفشان منفعت طلبی است. مثال؟ وارد کننده های وزارت بهداشت که با همکاری برخی از نظامیان حالا بماند

۱۲- نهایتا تا یکی دو هفته آتی دولت و حکومت همه چیز را به روال قبل بر می گرداند و شیوه ی چین را در حذف اخبار و آمار برای بازگردانی به حالت قبل در پیش می گیرد. صد البته حق دارد اوضاع بسیار کیشمیشی است.

۱۳- اوضاع بسیار وحشتناک است : شما اتفاقات را کنار هم بچینید، تهدید به جنگ ولو به دروغ فشار مالی و مادی و معنوی بسیاری بر نظام وارد می کند. وضعیت قیمت و فروش نفت جیبمان را خالی کرده. وضعیت تحریم ها هر روز بدتر می شود. فشار به رهبری برای ارتباط گیری و دادن امتیاز شروط به آمریکا و غرب بیشتر می شود. اوضاع واداده های داخلی که همه چیز را به هم ریخته . فشار های عصبی و احساسی اجتماعی بسیار زیاد شده. من در هیچ تاریخ و اوضاعی به جز آلمان بعد از جنگ جهانی چنین وضعیت وحشتناکی را نخواندم.

 


سلام

بی مقدمه عرض شود من وبلاگی با این اسم در حدود ۸۵ داشتم و بسیار وبلاگ نویسی کرده و مجازی نویسی کرده ام. غرض پاره کردن کباده ی وبلاگ و وبلاگ کشی نیست. قصد و مقصود این است که تقریبا ۱۵ سال است در بلاگ اسپات تا حتی سایت شخصی و توییتر و فیس بوک و هر چه بگویید نقل مکان کرده ام. همه جا رفته ام. روزمره نویسی کردم، تحلیل نوشت داشتم، داستانک نوشتم، گزارشگر خبری بوده م و هزار کوفت و مرض دیگر. حالا که دیگر پیرهن ها پاره کرده م و به س و سکوت پیری رسیده ام بازگشتم به بیان به دلایلی. اما چیزی که دائما سوال ذهنم هست که چرا از وبلاگ نویسی فاصله گرفتم و چرا از اینجا کوچ کردم؟ جواب سوال فقط یک چیز بود: ترس و امنیتی شدن فضای حاکم بر اینترنت و بستر تبادل اطلاعات داخلی مخصوصا از ۸۸ به بعد. همیشه ترس اینکه از واجا یکی زنگ بزند و بگوید آهای! را داشتم که الان وقتی برمیگردم می بینم که چقدر و به غایت چقدر ما مردم بدبختی هستیم که اینگونه باید فکر کنیم. چقدر آدمی که زندگی هایشان را بخاطر این تفکر زننده از بین بردند و کشته شدن و مهاجرت کردندجواب اینها با کیست خدا می داند. اما من این را می دانم که زمان و هزینه کرد من در این جابجایی ها سوخت و تلف شد و در ازای آن هرچی اطلاعات شخصی و عکس و .داشتم در شبکه های مجازی غربی انباشت کردم و برایشان از اوضاع و احوال زندگی خصوصی م در این وطن گفتم.

واقعا متاسفم برای خودم، شما، دوستان بالا و پایین و لعنت بر بی اعتمادی های میان همه ی ما که این کشور را به اینجا کشاندیم.

 

نمیخواهم بگویم الان وطن پرستی من گل کرده و من باید چنان کنم ، من انبان خود را به وسع از خدمت برای این مملکت پر کردم به قدر وسع. اما اگر حتی زمان ش ایجاد می کرد و شرایط و یا کسی می خواست هنوز هم دوست دارم برای کشورم سوای هر اعتقاد و مانیفست خدمت کنم. خدمتی شایسته تا سرحد جان. هیچگاه راهی در میان این جماعت نفوذی و یا چاپلوس و وحشی و حرام خوار و انواع افرادی که مانع رشد تفکر رشد ایران ند ، نیافتم و همیشه کناره گرفته ام.

پست ثابت دارد به داستان و رمان تبدیل می شود. بی خیال از ادامه گفتن، سعی می کنم در ادامه در پست هایم به زوایایی اشاره کنم.

از من گذشته گدایی فالو و تعارفات به غرض برای دیدن وبلاگم را بکنم، اما اتفاقا به من رسیده که هر وبلاگی را بخوانم و کامنتی بگذارم. سعی می کنم بعد از مدتی هر بار یک بلاگ و بلاگر خوب را معرفی کنم که دیگران هم فیض ببرند.




از آنجا که ما جماعت دانشقندنما (جماعتی نه دانشمندند چنان که باری از علم را به دوش کشند و نه از اغیارند که بی تاثیر باشند، این جماعت قند دانش را در دهانشان گذاشته اند و می مکند و منتظرند تا چای علم را بیاورند و به نوعی حالتی چون سماق مکیدن است که در اینجا قند می مکند!) هیچ هنری جز تحصیل و تادیب نداشته و نداریم و دست هایمان مانند تکه ای پنبه نرم و سفید است و شکمی ورقلمبیده با کبدی چرب و قند خونی بالا و موهای ریخته و ریش هایی نا مرتب و عینکی که نشان از کور شدگی در چشم انتظاری برای رسیدن به انتهای راهمان داریم و ازآنجایی که با این همه کوله بار زحمت و مشقت به جایی رسیده ایم – حالا نه جای مد نظر شما – ولی بالاخره به جایی رسیده ایم که ممکن است حتی برای من و شما ثمری نداشته باشد.
تا شروع می کنیم به گفتن یک رویداد که در آن فقط یکی دو نقش ریز به مفاعیل (مفعول ها) و مناقیل (منقول ها) داده ایم سریعا مورد شماتت، مورد بی مهری قرار می گیریم که بله طرف می خواهد چارکلام حفظیاتش را به رخ بکشاند! نه خواهرم! نه برادرم! نه عمو! نه دایی! نه خاله!‌ نه عمه! و نه سایر بستگان و وابستگان محترم!
یک لحظه زبان فکر به کام بگیرید و دندان صبر بر جگر عجله! 
زندگی مفلوکانه ما چنین بوده و هست. از اول تا آخر تحصیل و آخر دنده عقب به سوی اول، به قول استیو تولتز در کتاب جزء از کل که می گوید: احساس می کنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتم ولی اینقدر جلو رفتم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم.
ما هم از بد روزگار به راهی رفتیم که نه از بد حادثه که از اجبار جماعتی برای گذران وقت این طغیان نسل بود. سرِکار بودیم، نه پولی بود و نه امکاناتی. پس چه چیز بهتر از یک فضای رقابتی برای تحصیلات و کنکور و این اراجیف تصنعی؟!

 

حالا هم که نسل ما به آخر خط ِ خطوط تحصیلات و کمالات رسیده و الان یا از موضع دکتری یا فوق دکتری در یکی از اماکن تحصیلی داریم با شما سخن می گوییم نه کاری هست و نه نامه ی فدایت شومی و نه توجهی و در آخر هم وقتی در میان یک گعده دوستانه و یا دورهمی فامیلی می نشینیم، می بینیم که چه راحت همه صاحب نظر شده اند و چه تحلیل هایی که نمی شنوی!


تن ِ پدر و مادر آن شاخه ی علم در گور می لرزد. حالا در پایان این همه سخنرانیِ سخنوران و خطبای ارجمند، ما که صاحب نظریم و کارشناس اتفاقا مربوط تا می آییم سخنی بگوییم و افاضه ی فیض کنیم یا خمیازه ها و دهن دره شدن هایی است که در پس آن زبان کوچک و دندان های خراب و پر کرده و جرم گرفته را مشاهده می کنیم یا بی توجهی بزرگانی که نسل خودشان را عالمِ علم اول و آخر می بینند و یا افرادی که بای دیفالت ( بطور پیش فرض) یکسره با پای گِلی و بمثابه تبلیغات بی ربط در میان کلامت دُرفشانی می کنند و اظهار فضولات! دسته آخری هم هست که اتفاقا خوب گوش می دهند اما در آخر می گویند نه تو چرت می گویی و این اراجیف و مهملات چیست؟! تو جوانی و بی تجربه و شروع می کنند به ارائه نظریات علمی خود که مرغ پخته را به خنده وا می دارد.

کارت به اداره جات می خورد و می روی و می بینی که در جایگاه مهندس، پزشک نشسته و در جایگاه پزشک، مشاطه و در جایگاه راننده، دانشجو و در جایگاه مدیر، آن از ما بهتران!

دست در جیب می کنی و سر در جِیب مراقبت از این خساست چرخ گردون. چشم می دوزی به سفارت و دل در گوشه ی خانه داری. مدارکی در دست که به اندازه ش یک قاقا لی لی هم نمی دهند.

به ناچار می نشینی در کنج عزلت و پایان نامه و مقالات جماعتی را می نویسی که جایگاهی را گرفته اند و فقط لنگ همین کارهای تو اند که مدارک کامل شود برای طی مدارج ایشان. آخر ش هم به زور چندغاز به حسابت می ریزد و هزار بار زنگ می زند و دو هزار خدمات پس از فروش می خواهد. وی می شود آقای دکتر و آقای مدیر و تصمیم می گیرد که برای تو چه تصیمی بسازد.

آقایان، خانم ها! نفرین لیورونا* گریبان ما را گرفته و نمی دانیم کدام دعاگر را برای رفع این مصیبت بخوانیم.

 

 

 

 

* نفرین لیورونا: انگلیسی The Curse of La Llorona)) فیلمی در ژانر ترسناک است که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد. این فیلم پیش‌درآمدی از فیلم‌های احضار است و ششمین فیلم در مجموعه فیلم‌های دنیای سینمایی احضار محسوب می‌شود. داستان فیلم درباره زنی بنام لیورونا است. زنی گریان، شبحی ترسناک که میان بهشت و جهنم گیر افتاده و در سرنوشتی مهر و موم شده و شکل گرفته به دستان خودش، گرفتار شده‌است. او در زمان حیاتش به خاطر یک خشم ناگهانی بچه‌هایش را در رودخانه‌ای خروشان غرق می‌کند و سپس پس از گریه‌های فراوانِ ناشی از رنج‌هایش، خودش را به موج‌های رودخانه می‌سپارد. حال اشک‌های او جاودانه و مرگبار شده‌اند و هر کسی که ندای مرگ را به هنگام شب از سوی او بشنود، درگیر عذاب خواهد شد. لیورونا درون سایه‌ها می‌خزد و کودکان را طعمه خود می‌کند. (ویکی پدیا)


السلام علیک یا صاحب امان

امام من

مولای من 

ما منتظریم

نه نشسته

بلکه برخاسته

دست بر شمشیر

چشم در چشم شما

 

آقای ما مولای ما

گرچه اطاعت امر شما در هر حالت بر ما فرض است 

و ما همانگونه ای بر عهدتان هستیم

که در بودنتان و دیدنتان

 

اما مولای ما

صاحب ما

امور بر ما مشتبه شده و فتنه ها پیچیده

نیازمند حضور و حکم و حاکمیت شماست جهان

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها