بدترین حالت روحی وقتی است که شما در خودتان به وحدت و اشتراک نرسیده باشید. سر در گم و نادم و نامشخص از اینکه چه هستید و چه می شوید و چه خواهید شد و . این پراکنده نویسی و پراکنده گویی و پراکنده فکر کردن ها آدمی را دچار فروپاشی و بحران شخصیتی می کند و رسما جنون به شما می دهد.

 

شاید برای قشر نخبگانی و فرهیخته این حالت یک دلیل مشخص دارد: هوش و ذکاوتی سرشار که هر چیزی را می فهمند و به راحتی استعداد هر چیزی را پیدا می کنند. دقیقا به مثابه سلول های بنیادی که سلول هایی هستند که قابلیت تمییز و تکامل به هر نوع سلولی را دارند. بسیار عجیب و غریب است.

 

در همین میان این مرض لاعلاج گردن قشر فرهیخته ی کتابخوان را می گیرد، آن دسته از عزیزانی که بسیار کتاب خوانده و می خوانند و دایره گسترده ای از تخیلات و ذهنیات برای خود به وجود می آوردند و این کتابخوانی شان هیچ گونه موضوعیت و شاخه اصلی و متمرکز ندارد. از هرچیزی و از هرکجا چیزی را خواندن یک مصیبت است که بسیاری به آن گرفتار می شود و راه بازگشتی نیست و چون در این راه مرشدی نیست نجات پیدا نخواهید کرد. و زندگی تان در چند قطبی ها نابود می شود ، بیچاره می شوید، همه ی زندگی تان تحت تاثیر قرار می گیرد.

 

دوستان من

این تذکر را برادر کوچکتر خود به خوبی درک کنید و عمل فرمایید. ابتدا استعداد خود را کشف کنید و در جاهایی که بسیار استعداد دارید و یا حتی بسیار علاقه مندید سرمایه گذاری کنید و در خواندن و مطالعه و زندگی کردن بر اساس همان نوع تفکر و سبک زندگی به پیش بروید. زندگی تان دائما جابجا نکنید برای رسیدن به حقیقتی که هیچ گاه به آن دست نمی یابید. معلم دوران راهنمایی م هر جلسه می آمد و در ابتدای جلسه بلا استثنا می گفت : در سه موضوع و انتخاب دقت کنید که یکبار بیشتر فرصت ندارید و امکان بازگشت ندارید: رشته ای که می خواهید درس بخوانید و ادامه تحصیل بدهید - همسری که می خواهید برگزینید - عقیده و تفکری که به آن ایمان می آورید.

خدا رحمت ش کند که چند ده بار گفت ولی چه اندکند عبرت پذیران عالم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها