از آنجا که ما جماعت دانشقندنما (جماعتی نه دانشمندند چنان که باری از علم را به دوش کشند و نه از اغیارند که بی تاثیر باشند، این جماعت قند دانش را در دهانشان گذاشته اند و می مکند و منتظرند تا چای علم را بیاورند و به نوعی حالتی چون سماق مکیدن است که در اینجا قند می مکند!) هیچ هنری جز تحصیل و تادیب نداشته و نداریم و دست هایمان مانند تکه ای پنبه نرم و سفید است و شکمی ورقلمبیده با کبدی چرب و قند خونی بالا و موهای ریخته و ریش هایی نا مرتب و عینکی که نشان از کور شدگی در چشم انتظاری برای رسیدن به انتهای راهمان داریم و ازآنجایی که با این همه کوله بار زحمت و مشقت به جایی رسیده ایم – حالا نه جای مد نظر شما – ولی بالاخره به جایی رسیده ایم که ممکن است حتی برای من و شما ثمری نداشته باشد.
تا شروع می کنیم به گفتن یک رویداد که در آن فقط یکی دو نقش ریز به مفاعیل (مفعول ها) و مناقیل (منقول ها) داده ایم سریعا مورد شماتت، مورد بی مهری قرار می گیریم که بله طرف می خواهد چارکلام حفظیاتش را به رخ بکشاند! نه خواهرم! نه برادرم! نه عمو! نه دایی! نه خاله!‌ نه عمه! و نه سایر بستگان و وابستگان محترم!
یک لحظه زبان فکر به کام بگیرید و دندان صبر بر جگر عجله! 
زندگی مفلوکانه ما چنین بوده و هست. از اول تا آخر تحصیل و آخر دنده عقب به سوی اول، به قول استیو تولتز در کتاب جزء از کل که می گوید: احساس می کنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتم ولی اینقدر جلو رفتم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم.
ما هم از بد روزگار به راهی رفتیم که نه از بد حادثه که از اجبار جماعتی برای گذران وقت این طغیان نسل بود. سرِکار بودیم، نه پولی بود و نه امکاناتی. پس چه چیز بهتر از یک فضای رقابتی برای تحصیلات و کنکور و این اراجیف تصنعی؟!

 

حالا هم که نسل ما به آخر خط ِ خطوط تحصیلات و کمالات رسیده و الان یا از موضع دکتری یا فوق دکتری در یکی از اماکن تحصیلی داریم با شما سخن می گوییم نه کاری هست و نه نامه ی فدایت شومی و نه توجهی و در آخر هم وقتی در میان یک گعده دوستانه و یا دورهمی فامیلی می نشینیم، می بینیم که چه راحت همه صاحب نظر شده اند و چه تحلیل هایی که نمی شنوی!


تن ِ پدر و مادر آن شاخه ی علم در گور می لرزد. حالا در پایان این همه سخنرانیِ سخنوران و خطبای ارجمند، ما که صاحب نظریم و کارشناس اتفاقا مربوط تا می آییم سخنی بگوییم و افاضه ی فیض کنیم یا خمیازه ها و دهن دره شدن هایی است که در پس آن زبان کوچک و دندان های خراب و پر کرده و جرم گرفته را مشاهده می کنیم یا بی توجهی بزرگانی که نسل خودشان را عالمِ علم اول و آخر می بینند و یا افرادی که بای دیفالت ( بطور پیش فرض) یکسره با پای گِلی و بمثابه تبلیغات بی ربط در میان کلامت دُرفشانی می کنند و اظهار فضولات! دسته آخری هم هست که اتفاقا خوب گوش می دهند اما در آخر می گویند نه تو چرت می گویی و این اراجیف و مهملات چیست؟! تو جوانی و بی تجربه و شروع می کنند به ارائه نظریات علمی خود که مرغ پخته را به خنده وا می دارد.

کارت به اداره جات می خورد و می روی و می بینی که در جایگاه مهندس، پزشک نشسته و در جایگاه پزشک، مشاطه و در جایگاه راننده، دانشجو و در جایگاه مدیر، آن از ما بهتران!

دست در جیب می کنی و سر در جِیب مراقبت از این خساست چرخ گردون. چشم می دوزی به سفارت و دل در گوشه ی خانه داری. مدارکی در دست که به اندازه ش یک قاقا لی لی هم نمی دهند.

به ناچار می نشینی در کنج عزلت و پایان نامه و مقالات جماعتی را می نویسی که جایگاهی را گرفته اند و فقط لنگ همین کارهای تو اند که مدارک کامل شود برای طی مدارج ایشان. آخر ش هم به زور چندغاز به حسابت می ریزد و هزار بار زنگ می زند و دو هزار خدمات پس از فروش می خواهد. وی می شود آقای دکتر و آقای مدیر و تصمیم می گیرد که برای تو چه تصیمی بسازد.

آقایان، خانم ها! نفرین لیورونا* گریبان ما را گرفته و نمی دانیم کدام دعاگر را برای رفع این مصیبت بخوانیم.

 

 

 

 

* نفرین لیورونا: انگلیسی The Curse of La Llorona)) فیلمی در ژانر ترسناک است که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد. این فیلم پیش‌درآمدی از فیلم‌های احضار است و ششمین فیلم در مجموعه فیلم‌های دنیای سینمایی احضار محسوب می‌شود. داستان فیلم درباره زنی بنام لیورونا است. زنی گریان، شبحی ترسناک که میان بهشت و جهنم گیر افتاده و در سرنوشتی مهر و موم شده و شکل گرفته به دستان خودش، گرفتار شده‌است. او در زمان حیاتش به خاطر یک خشم ناگهانی بچه‌هایش را در رودخانه‌ای خروشان غرق می‌کند و سپس پس از گریه‌های فراوانِ ناشی از رنج‌هایش، خودش را به موج‌های رودخانه می‌سپارد. حال اشک‌های او جاودانه و مرگبار شده‌اند و هر کسی که ندای مرگ را به هنگام شب از سوی او بشنود، درگیر عذاب خواهد شد. لیورونا درون سایه‌ها می‌خزد و کودکان را طعمه خود می‌کند. (ویکی پدیا)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها